( 2035)حتی اذا ما استیأس الرسل بگو |
|
تا بظنوا انهم قد کذبوا |
( 2036)این قرائت خوان به تخفیف کذب |
|
این بود که خویش بیند محتجب |
( 2037)در گمان افتاد جان انبیا |
|
ز اتفاق منکریّ اشقیا |
( 2038)جائهم بعد التشکک نصرنا |
|
ترکشان گو بر درخت جان بر آ |
( 2039)میخور و میده بدان کش روزی است |
|
هر دم و هر لحظه سحرآموزی است |
حَتَّى اِذا ما...: برگرفته از قرآن کریم است: «حَتَّى إِذَا اِسْتَیْأَسَ اَلرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا»: تا آن که پیامبران نومید شوند و پنداشتند کافران به آنان دروغ گفتهاند، یارى ما بدیشان رسید.[1] تعبیرى است از حالت آنان که خدا مهر بر دلهاشان نهاده است، دیدههاشان باز است و دریچه دلهاشان در بسته و فراز. تا آن جا که فرستادگان خدا از این غفلت در شگفت مىمانند و از هدایتشان نومید مىگردند.
چنان که مىبینیم در قرآن کریم «کُذِبُوا» به تخفیف ذال است. و معنى آیه طبق این قرائت این است که «تا آن که پیامبران نومید شدند و [کافران] یقین کردند که به آنان دروغ گفته شده.» در برخى روایتها «کُذِّبوا» با تشدید ذال است و معنى آن این است که پیمبران یقین کردند کافران آنان را دروغگو مىدانند. در روایتى از ابن عباس آمده است که «پیمبران گمان کردند خدا با آنان خلف وعده کرده است.[2] برخى تفسیرهاى شیعه «کذبوا» را چنین معنى کردهاند: «نومید شدند [پیمبران و یقین کردند که از سوى] کافران تکذیب شدهاند».
على بن محمد بن جهم گوید در مجلس مأمون بودم و امام رضا (ع) نزد او بود.
مأمون گفت مگر گفته تو نیست که پیمبران معصوماند؟ فرمود آرى. مأمون گفت پس مرا از گفته خدا خبر ده که «حَتَّى إِذا استَیأسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أنَّهم قَد کُذِبُوا جَاءَهُم نَصْرُنَا». رضا (ع) فرمود امّت پیمبران گمان بردند که پیامبران به آنان دروغ گفتهاند.[3] چون پیغامبران نومید شدند از اسلام قوم خویش و یقین دانستند که ایشان بر تکذیب مُصِرّ باستادند.[4]
امّا مولانا «کذبوا» را تفسیرى عارفانه کرده است. که آنان خود را محجوب دیدند. راهنمایان حق مردم را از ناپایدار بودن دنیا و جاودان بودن آخرت آگاه مىسازند، بدانها نشانهها مىدهند اما منکران ایشان را دروغزن مىخوانند و نافرمانى مىکنند. پیغمبران از این چشم بندى به شگفت مىافتند و از هدایت آنان نومید مىشوند.
و اما آمدن یارى خدا، پیمبران را آن بود، که مخالفانشان را تباه کرد و آنان را نجات داد چنان که در داستان هود و شعیب است.
مىخور: یعنی ازبهره های درخت جان بخور، وبه هر کسی که شایستگی دارد بده، خطاب به انبیاست که از هدایت بیشتر کافران نومید شدهاند. و بعضى مخاطب را دقوقى گرفتهاند.
سحر آموزى: استعاره از تعلیمهاى ربانى که به صورتهاى مختلف است.
مولانا با توجه به یأس و ناامیدی دقوقی، میگوید:حالت او مانند پیامبران خدا بود که در طی دوران نبوت خود گاه نومید میشدند و میپنداشتند که یاری خدا به آنها نخواهد رسید. بعد از این شک و گمان، یاری حق به آنها میرسید. اشاره دارد شریفه سورهْ یوسف: تا آنجا که پیامبران ناامید میشدند و گمان بردند که به آنها دروغ گفتهاند. آن گاه یاری ما به آنها رسید. اصولاً مولانا سرگرم شدن به مباحث کلامی را دوست ندارد و سعی می کند اگر جایی مباحث کلامی مطرح می شود سریع از آن عبور کند ، بنابراین میگوید: این بحثهای امور ظاهری را رها کن و از میوههای «درخت جان» یا عالم معنا بهره بگیر. از بهرههای درخت جان بخور و به هر که شایستگی دارد بده که این بهرههای عالم معنا آدم را مسحور میکند و هر دم سحر تازه ایجاد میکند.
[1] - (سوره یوسف،آیه 110)
[2] - (تفسیر قرطبى، ذیل آیه)
[3] - (المیزان، ج 11، ص 282)
[4] - (کشف الاسرار، ج 5، ص 149)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |